مانند این معلم نباشید:

معلمی یکی از بهترین شغلهایی است که فردی می تواند داشته باشد. ضرب المثلی قدیمی در رابطه با معلمی وجود دارد که می گوید: "معلمی شغل انبیاست!" ولی معلم بودن نیز مانند هر کار دیگری اصول و قوانین خودش را دارد. معلم با گروهی از کودکان سروکار دارد و خیلی مهم است که بداند چگونه با آن ها برخورد داشته باشد تا اثرات بدی را در ذهن آن ها نگذارد. برخی از معلمان به این اصول و قوانین توجهی نمی کنند و بنابراین با این کارها لطمه های جبران ناپذیری را به حال و آینده کودکانی که به عنوان دانش آموز قرار است در کلاس آن ها باشند می زنند. در ادامه این مطلب نمونه از داستان های واقعی که دانش آموزان از بدترین خاطراتی که از معلم های خودشان داشت اند برای شما ارایه می کنیم تا با روش های تربیتی و آموزشی غلطی که این معلمان در کارشان مورد استفاده قرار می داده اند آشنا شوید.

1. معلمی که نمی گذاشت دانش آموزی که خوندماغ شده بود از کلاس خارج شود!

وقتی در دبیرستان بودم، روی خوندماغ شدم. بنابراین از جای خودم بلند شدم و به سمت معلم رفتم و از او خواستم که به من یک دستمال کاغذی بدهد. او به من گفت که دستمال کاغذی ندارد. بنابراین به او گفتم اجازه هست که به دستشویی بروم تا صورتم را پاک کنم و دماغ و دستانم را بشویم؟ او گفت نه نمی توانی! من دوباره به سر جایم نشستم. بعد از مدتی وضعیتم بسیار بدتر شد و این خون همچنان از دماغم جاری شده بود و کم کم بر روی میزم می چکید و احساس کردم که حتما باید کاری بکنم. بنابراین به معلم گفتم که اگر ممکن است به من اجازه دهد که بیرون بروم چون وضعیتم خیلی بدتر شده است. معلم به من گفت: "به هیچ عنوان چنین اجازه ای را نداری!" بعد از مدت کوتاهی دیگر نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم بنابراین به صدای بلندتری به او گفتم اگر ممکن است به من اجازه بدهید که برای مدت چند دقیقه بیرون بروم و او بلافاصله با لحنی بسیار بد به من پاسخ داد: "دیگر نمی توانم این رفتار تو را تحمل کنم! تو دانش آموزی بد هستی که باید رفتار خودت را اصلاح کنی! بعد از کلاس با ناظم مدرسه درباره رفتار بد تو حرف می زنم!"

2. معلمی که از دانش آموز خود در مقابل توهین های دانش آموزان دیگر دفاع نمی کرد!

وقتی که در مدرسه بودم دانش آموزان دیگر مرا مسخره می کردند. آن ها همیشه نقاشی هایی بسیار زشت و توهین آمیز می کشیدند و زیر این نقاشی ها نام من را می نوشتند تا ثابت کنند که فردی که آن ها نقاشیش را کشیده اند من هستم! این رفتار آن ها مرا خیلی آزار می داد و باعث می شد تا احساس تنهایی کنم و از آن ها هم متنفر شوم! به همین دلیل روزی تصمیم گرفتم تا داستان را برای معلمم تعریف کنم. وقتی که تعدادی از این نقاشی ها را به معلمم نشان دادم او بدون این که کوچکترین واکنش منفی نسبت به این قضیه نشان دهد در کمال خونسردی و آرامش به من گفت: "همه آن چیزی که برایش اینجا آمده ای همین است؟ این که مشکلی نیست! من فکر می کنم این نقاشی ها خیلی زیبا هستند و افرادی که این نقاشی ها را کشیده اند در به تصویر کشیدن تو توانایی زیادی داشتند و این تصاویر خیلی شبیه تو هستند!"

3. معلمی که جلوی تمام دانش آموزان دیگر دانش آموزی را "دروغگو" خواند!

وقتی که در مدرسه بودم معملی داشتم که خیلی بداخلاق بود. او همیشه کارهایی انجام می داد که من را عصبانی می کرد. به عنوان مثال همیشه با لحن توهین آمیزی با من و با تمام دانش آموزان دیگر مدرسه صحبت می کرد و باعث می شد تا همه ما از این رفتار او بدمان بیاید. علاوه بر همه این ها، معلم من فکر می کرد من دروغگو هستم! او حرف هایی را که من به او می زدم باور نمی کرد و فکر می کرد من فردی دروغگو هستم. به عنوان مثال وقتی که از من پرسید چرا تکالیفم را انجام نداده ام من به او گفتم این موضوع به این دلیل بود که دیروز مریض بودم و بنابراین نمی توانستم تکالیفم را انجام دهم. با این که من هنوز هم مریض حال بودم و فهمیدن این موضوع کار سختی نبود؛ اما او حرفم را باور نکرد و مرا جلوی کلاس کشاند و به همه نشان داد و گفت دوست شما یک دروغگو است و برای این که تکالیفش را انجام ندهد بهانه آورده است!

4. معلمی که بیش از اندازه سختگیر بود!

معلم من معلمی بسیار سختگیر بود و وقتی که نوبت به امتحان گرفتن می شد همه دانش آموزان از او می ترسیدند. هنگامی که برای اولین بار با او آشنا شدم او رو به کلاس کرد و به تمام دانش آموزان گفت: "حدس می زنم که نیمی از کلاس شما سطح دانش بسیار پایینی دارید!" با این که کلاس ما متشکل از دانش آموزان بسیار باهوش و درسخوانی بود ولی تفکری که او نسبت به ما داشت تا حدود زیادی درست بود. چون او انتظار داشت که ما سطح آگاهی بسیار بالایی (بسیار بالاتر از میزان آگاهی که یک دانش آموز معمولی در آن سن باید داشته باشد) داشته باشیم. وقتی که زمان امتحانات می شد او امتحانات بسیار سختی می گرفت به طوری که اکثر ما نمی توانستیم سوالات را جواب دهیم و نمره هایی بسیار پایین می گرفتیم. او همیشه ما را تحقیر می کرد و به ما می گفت که شما هرگز نمی توانید نمره های بالایی در این درس بگیرید به این دلیل که توانایی ذاتی برای درس خواندن را ندارید! این توهین ها و تحقیرهایی که او می کرد بر روی دانش آموزان کلاس تاثیر بسیار زیادی داشت!

5. معلم مهد کودکی که به کودکان اجازه نمی داد به دستشویی بروند!

وقتی که در مهد کودک بودم، معلم من قوانینی بسیار سختگیرانه در رابطه با استفاده کردن از دستشویی داشت. در صورتی که فکر می کرد که ما بچه ها بیشتر از حد معمولا به دستشویی می رویم؛ دیگر نمی گذاشت که این کار را انجام دهیم! از آن جایی که در آن زمان ما بچه هایی بسیار کوچک بودیم برایمان سخت بود که خودمان را کنترل کنیم و به دستشویی نرویم. بعضی از بچه ها مجبور بودند بیشتر به دستشویی بروند و بنابراین وقتی که معلم به آن ها اجازه نمی داد که به دستشویی بروند مجبور بودند تا خودشان را نگه دارند و از آن جایی که این کار برای یک بچه بسیار کوچک در حد 5 ساله خیلی سخت است بنابراین تعدادی از آن ها لباس های خودشان را خیس می کردند. یک بار یکی از بچه ها لباس خودش را خیس کرد و وقتی که به دفتر رفت و دوباره لباس های خودش را عوض کرد و برگشت معلم شروع به داد و فریاد کردن و اذیت کردن این کودک 5 ساله کرد و به او گفت که چرا خودش را خیس کرده است!

6. معلمی که خوشحال می شد دانش آموزانش نتوانند نمره های بالا بگیرند!

وقتی که در دبیرستان بودم، معلمی داشتیم که از این که ما نمره های بالایی نگیریم خوشحال می شد. از همان روز اول این معلم وقتی که سر کلاس ما آمد به ما گفت که دوست ندارد ببیند ما نمره های بالا می گیریم! او گفت تمام تلاشش را می کند تا نمره هایی که ما در درس ها می گیریم پایین باشد. وقتی علت را پرسیدیم به ما گفت چون به نظر می آید که شما دانش آموزانی ضعیف و درس نخوان باشید و من از دانش آموزان درس نخوان خوشم نمی آید! بنابراین سعی می کنم کاری کنم که شما نتوانید نمره های خوبی بگیرید. البته بعد از مدتی متوجه شدم که او کاملا حق داشت! می خواست تمام تلاشش را بکند که ما دانش آموزان نتوانیم نمره های خوبی در کلاس بگیریم و در این راه سعی می کرد هر کاری که به دستش می رسد انجام دهد! به عنوان مثال در صورتی که فردی می خواست از او سوالی کند او تمام تلاشش را می کرد تا جایی که می تواند پاسخ ندهد و یا پاسخ را گمراه کننده بدهد تا چیزی به دانش ما اضافه نشود و نتوانیم نمره های خوبی بگیریم!

7. معلمی که دانش آموزانی که به خوبی درس پاسخ نمی دادند را مسخره می کرد!

معلم ما دانش آموزانی را که به خوبی پاسخ سوال های درسیش سر کلاس را نمی دادند مسخره می کرد و آن ها را جلوی دانش آموزان دیگر تحقیر می کرد و به آن ها توهین می کرد. یک روز او از من سوالاتی کرد که من پاسخ آن ها را نمی دانستم (البته نه به خاطر این که درس را نخوانده بودم بلکه به این خاطر که این سوالات خیلی سخت بودند!) وقتی که متوجه شد که من نمی توانم پاسخ سوالات را بدهم، دست من را گرفت و من را به جلوی کلاس آورد و رو به تمام دانش آموزان دیگر کرد و گفت که این دانش آموز اصلا دانش آموز درسخوانی نیست و کاری کرد که همه دانش آموزان کلاس به من بخندند! او این کار را با تمام دانش آموزانی که به سوالات سختی که می پرسید پاسخ درستی نمی دادند انجام می داد و فکر می کرد که با این کار می تواند کاری کند که آن ها دسخوان شوند ولی متاسفانه این کار نتیجه عکس می داد!

8. معلمی که به دانش آموزان اجازه نمی داد هیچ کتابی از کتابخانه قرض بگیرند!

در دوران دبیرستان معلی داشتم که دوست نداشت ما هیچ کتابی از کتابخانه قرض بگیریم! یک روز من به یکی از موضوعات پزشکی که هیچ ارتباطی با کارم نداشت علاقه مند شدم. بنابراین تصمیم گرفتم تا در این رابطه مطالبی بخوانم. در زمان زنگ تفریح به کتابخانه مدرسه رفتم و به دنبال کتابی در این رابطه گشتم. بعد از جستجویی نسبتا کوتاه متوجه شدم که کتابخانه مدرسه من تعداد زیادی کتاب در این رابطه داشت بنابراین یکی از بهترین کتاب ها در این رابطه را انتخاب کردم و با شادی و احساس موفقیت از این که توانستم ام کتاب مورد نظر خودم را پیدا کنم در کیفم گذاشتم. متاسفانه ساعت بعدی وقتی که در کلاس بودم معلم کتاب من را در کیفم دید و خیل ناراحت شد. او به من گفت: "مگر من به تو نگفتم که کتابی که ارتباط با درس ندارد نخوان؟!" بعد این کتاب را از دست من گرفت و آن را جلوی چشمان من و تمام همشاگردی هایم پاره پاره کرد! این حادثه تاثیر منفی بسیار زیادی بر روی من گذاشت.

9. معلمی که سوال های امتحانی را به گونه ای طرح می کرد که هیچ ارتباطی با درس نداشتند!

زمانی که به مدرسه می رفتم، معلمی داشتیم که شیوه تدریس کردن او با شیوه ای که دیگر معلمان داشتند کمی متفاوت بود! این معلم مطالب را به گونه ای درس می داد که هیچ کس نمی توانست آن ها را بفهمد! همچنین به شیوه ای امتحان می گرفت که هیچ کس نمی توانست به آن پاسخ دهد چون سوالاتی که در امتحان طرح می کرد حتی هیچ شباهتی با درس ها و مطالب سختی که آن ها را سر کلاس می گفت هم نداشت! همچنین وقتی که سر کلاس سوالی برای یکی از دانش آموزان پیش می آمد و سوالی از او می پرسیدند به قدری پیچیده و سخت پاسخ این سوال را می داد که به جای این که سوال از ذهن این دانش آموز برود چند سوال دیگر به ذهن او می آمدند! ساعت درس دادن او نیز با ساعت درس دادن معلمان دیگر متفاوت بود به این شکل که معمولا کلاس او بعد از زنگ تفریح هم تمام نمی شد و او ما را تا چندین دقیقه بعد از کلاس نگه می داشت و با این که هیچ کس نمی فهمید که چه می گوید، به درس دادن ادامه می داد!

5 توصیه به افرادی که می خواهند در دوران قرنطینه از نظر روانی و عاطفی به دوستانشان کمک کنند

10 نکته برای والدینی که فرزندانشان به صورت آنلاین تحصیل می کنند!

: 24 داستان درباره پدر و مادرهایی که در رفتار با فرزندانشان اشتباه می کنند! (بخش دوم)

24 داستان درباره پدر و مادرهایی که در رفتار با فرزندانشان اشتباه می کنند! (بخش اول)

18 داستان واقعی که دانش آموزان بدترین معلم هایی که داشتند تعریف کردند! (بخش دوم)

18 داستان واقعی که دانش آموزان از بدترین معلم هایی که داشتند تعریف کردند! (بخش اول)

دانش ,ها ,نمی ,کلاس ,معلم ,آموزان ,دانش آموزان ,می کرد ,آن ها ,وقتی که ,که به

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ostaddlog کتاب زار 82404029 انسانی زیادی انسانی golshanetyad neginekaviri فایل بلاگ سوالات استخدامی با پاسخنامه بررسی مباحث حقوق خصوصی و تجارت بین الملل و معرفی آثار مربوطه phasmo